اشعار شهادت امام باقر(عليه السلام)

وبلاگ خبري،مذهبي،اجتماعي،فرهنگي

اشعار شهادت امام باقر(عليه السلام)

۳۰۳ بازديد

اشعار شهادت امام باقر(عليه السلام)

روضه امام محمد باقر(ع)

من هم از آن طفلاني ام كه عمه زينب

از زير دست و پا كشيد و زنده ماندم

**************************

نگاه كودكي ات ديده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بميرم برات، مي خواهم

دوباره زنده كنم خاطرات قافله را

تو انتهاي غمي، از كجا شروع كنم

خودت بگو، بنويسم كدام مرحله را

چقدر خاطره ي تلخ مانده در ذهنت

ز نيزه دار كه سر برده بود حوصله را

چه كودكي بزرگي است اين كه دستانت

گرفته بود به بازي گلوي سلسله را

ميان سلسله مردانه در مسير خطر

گذاشتي به دل درد، داغ يك گِله را

چقدر گريه نكرديد با سه ساله، چقدر

به روي خويش نياورده ايد آبله را

دليل قافله مي برد پا به پاي خودش

نگاه تشنه ي آن كاروان يك دله را

هنوز يك به يك، آري به ياد مي آري

تمام زخم زبان هاي شهر هلهله را

مرا ببخش كه مجبور مي شوم در شعر

بياورم كلماتي شبيه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالي داشت

كه در تلاطم خون ديد قلب قافله را

سيد حميدرضا برقعي

**************************

دلي شكسته و چشمي ز گريه، تر دارم

گشوده ام پر اگر نيت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

هميشه چند دهه روضه در صفر دارم

همه ز مرگ پدر ارث مي برند و من

بساط گريه ام ارثي ست كز پدر دارم

هشام! زخم دلم كه براي حالا نيست

من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

زمانه دست ز قلب شكسته ام بردار

من از بريدن رأسش خودم خبر دارم

به ياد ساقي لب تشنه امام شهيد

ميان قاب دلم عكسي از قمر دارم

اگرچه قصه من مال سال ها پيش است

هميشه يك سر بر نيزه در نظر دارم

غروب كرببلا زخمهاي سختي داشت

ولي ز شام بلا زخم بيشتر دارم

از اينكه بودم و اصغر ز نيزه مي افتاد

غرور له شده و آه شعله ور دارم

دلم گرفته از اينكه نشد درآن ايام

ز روي دست رقيه طناب بردارم

مهدي نظري

اشعار شهادت امام باقر(عليه السلام)

 

 

روضه امام محمد باقر(ع)

 

من هم از آن طفلاني ام كه عمه زينب

از زير دست و پا كشيد و زنده ماندم

 

**************************

 

 

نگاه كودكي ات ديده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

 

هزار بار بميرم برات، مي خواهم

دوباره زنده كنم خاطرات قافله را

 

تو انتهاي غمي، از كجا شروع كنم

خودت بگو، بنويسم كدام مرحله را

 

چقدر خاطره ي تلخ مانده در ذهنت

ز نيزه دار كه سر برده بود حوصله را

 

چه كودكي بزرگي است اين كه دستانت

گرفته بود به بازي گلوي سلسله را

 

ميان سلسله مردانه در مسير خطر

گذاشتي به دل درد، داغ يك گِله را

 

چقدر گريه نكرديد با سه ساله، چقدر

به روي خويش نياورده ايد آبله را

 

دليل قافله مي برد پا به پاي خودش

نگاه تشنه ي آن كاروان يك دله را

 

هنوز يك به يك، آري به ياد مي آري

تمام زخم زبان هاي شهر هلهله را

 

مرا ببخش كه مجبور مي شوم در شعر

بياورم كلماتي شبيه حرمله را

 

بگو صبور بلا در منا چه حالي داشت

كه در تلاطم خون ديد قلب قافله را

 

سيد حميدرضا برقعي

 

**************************

 

دلي شكسته و چشمي ز گريه، تر دارم

گشوده ام پر اگر نيت سفر دارم

 

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

هميشه چند دهه روضه در صفر دارم

 

همه ز مرگ پدر ارث مي برند و من

بساط گريه ام ارثي ست كز پدر دارم

 

هشام! زخم دلم كه براي حالا نيست

من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

 

زمانه دست ز قلب شكسته ام بردار

من از بريدن رأسش خودم خبر دارم

 

به ياد ساقي لب تشنه امام شهيد

ميان قاب دلم عكسي از قمر دارم

 

اگرچه قصه من مال سال ها پيش است

هميشه يك سر بر نيزه در نظر دارم

 

غروب كرببلا زخمهاي سختي داشت

ولي ز شام بلا زخم بيشتر دارم

 

از اينكه بودم و اصغر ز نيزه مي افتاد

غرور له شده و آه شعله ور دارم

 

دلم گرفته از اينكه نشد درآن ايام

ز روي دست رقيه طناب بردارم

 

مهدي نظري

**************************

 

شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم

آنكه شده به كودكى شاهد كربلا منم

 

ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى

از پس زين العابدين ولىّ كربلا منم

 

وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه

شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم

 

آنكه ز بين خاك و خون با غم و غربتى فزون

سر بريده ديده است به روى نيزه‏ها منم

 

همدم شير خواره‏ام محرم گاهواره‏ام

همسفر رقيه‏ام محرم بچه‏ها منم

 

همره كاروانيان اسير دست دشمنان

به زير تازيانه ‏ها به شام و نينوا منم

 

آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است

چه در بقيع چه كربلا چه بين خانه‏ها منم

 

قسم به اين حقيقتم بخاطر مصيبتم

آنكه بود به دست او برات كربلا منم

محمود ژوليده

**************************

 

 **زبان حال امام سجاد(ع) با فرزندش امام باقر(ع) در روز عاشورا **

 

 

خوب دقت كن تماشا كن ، اين غروب ارغواني را

خوب در خاطر نگه دار اين رستخيز ناگهاني را

 

بيش از اينها صبر كن آري تا كه در يادت نگه داري

شرح درد خطبه هايي كه بعدها بايد بخواني را:

 

غنچه هاي زخمِ پروانه... بالهاي كنده از شانه ...

رد شلاق خزان روي لاله هاي قد كماني را...

 

اين شقايق زار ، طفل من ! دفتر نقاشي عشق است

با خودت تكرار كن نام اين زمين آسماني را

 

كودكم مشق شبت اين است با سرانگشتان زخمت بر

دفتر افلاك بنويسي درد دل هاي نهاني را

 

بعد فردا مرد خواهي شد مردي از جنس همين پاييز

تا بفهماني به يك تاريخ فصل هاي جاوداني را

 

بعدها وقتي كه انسان از نسل آزادي سوالي كرد

در جوابش شرح خواهي داد مو به مو نام و نشاني را

 

نام ها را نقش خواهي زد يك به يك بر صفحه ي ايام

خط به خط تصوير خواهي كرد رنج هاي دودماني را

 

نقش هايت آنچنان پر رنگ ، رنگ هايت آنچنان خونين

محو خواهد كرد از تاريخ ،  كلك تو اعجاز "ماني" را

 

گوش كن فرياد زينب را گوش كن در خاطرت بسپار

تا بياموزي به شاعر ها راه و رسم نوحه خواني را

 

تا بياموزي كه عاشورا گريه نه فرياد حق خواهي ست

پس بمان اينجا و راوي شو زينب؛ اين زهراي ثاني را

 

. . .

 

آه از روزي كه اندوهش كودكان را پير كرده آه! *

پس بگو از خود ...روايت كن طفل پيرِ بي جواني را...

 

 

 

*يوما يجعلُ الولدانَ شيبا - روزي كه از سختي اش كودكان پير مي شوند...( سوره مزمل آيه 17)

 

**************************

 

قاسم نعمتي

 

بار بلا به شانه كشيدم به كودكي

از صبح تابه عصر چه ديدم به كودكي

 

ازخيمه گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه هام دويدم به كودكي

 

آن شب كه درمقابل من عمه را زدند

فرياد الفرار شنيدم به كودكي

 

عمه اگرچه درهمه جا شد سپر ولي

من ضرب دست شمر چشيدم به كودكي

 

آن شب كه در خرابه سر آمد ميان مان

چون عمه ام رقيه خميدم به كودكي

 

با كعب ني لباس همه پاره پاره شد

بدتر ز اهل شام نديدم به كودكي

 

يك سرخ مو ز قافله ما كنيز خواست

اين را به گوش خويش شنيدم به كودكي

 

در مجلس شراب كه شخصيتم شكست

من آستين صبر جويدم به كودكي

 

**************************

 

حسن كردي

 

آمدم در پناه چشمانت

زائر هفت آسمان باشم

باقر علمِ آل پيغمبر

آمدم در كلاستان باشم

 

تو الفباي شيعه بودن را

صرف كردي و يادمان دادي

و به دنياي تيره از ترديد

يك بغل عشق ارمغان دادي

 

با كلامي صميمي و محكم

فقه تاريخ را بنا كردي

با زلال حديث و تفسيرت

باورم را پر از خدا كردي

 

اي كه در شهر مادري،عمري

غربت از حرفهات پيدا بود

وقت دلواپسي توسل تو

يا الهي...به حق زهرا بود

 

ديده اي با نگاه خون آلود

كه غريبي ز صدر زين افتاد

و در آغوش خاكي گودال

ناگهان عرش بر زمين افتاد

 

گر چه از زهر خون جگر گشتي

تا سه روزي كه ناله ميكردي

بي گمان لحظه هاي آخر را

ياد طفل سه ساله ميكردي

 

**************************

 

سيد حميدرضا برقعي

 

نگاه كودكي ات ديده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

 

هزار بار بميرم برات، مي خواهم

دوباره زنده كنم خاطرات قافله را

 

تو انتهاي غمي، از كجا شروع كنم

خودت بگو، بنويسم كدام مرحله را؟

 

چقدر خاطره ي تلخ مانده در ذهنت،

ز نيزه دار كه سر برده بود حوصله را

 

چه كودكي بزرگي است اين كه دستانت

گرفته بود به بازي گلوي سلسله را

 

ميان سلسله مردانه در مسير خطر

گذاشتي به دل درد، داغ يك گِله را

 

چقدر گريه نكرديد با سه ساله، چقدر

به روي خويش نياورده ايد آبله را

 

دليل قافله مي برد پا به پاي خودش

نگاه تشنه ي آن كاروان يك دله را

 

هنوز يك به يك، آري به ياد مي آري

تمام زخم زبان هاي شهر هلهله را

 

مرا ببخش كه مجبور مي شوم در شعر

بياورم كلماتي شبيه حرمله را

 

بگو صبور بلا در منا چه حالي داشت

كه در تلاطم خون ديد قلب قافله را؟

 

**************************

 

مهدي نظري

 

دلي شكسته و چشمي ز گريه، تر دارم

گشوده ام پر اگر نيت سفر دارم

 

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

هميشه چند دهه روضه در صفر دارم

 

همه ز مرگ پدر ارث مي برند ومن

بساط گريه ام ارثي ست كز پدر دارم

 

هشام! زخم دلم كه براي حالا نيست

من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

 

زمانه دست ز قلب شكسته ام بردار

من از بريدن رأسش خودم خبر دارم

 

به ياد ساقي لب تشنه امام شهيد

ميان قاب دلم عكسي از قمر دارم

 

اگرچه قصه من مال سال ها پيش است

هميشه يك سر بر نيزه در نظر دارم

 

غروب كرببلا زخمهاي سختي داشت

ولي ز شام بلا زخم بيشتر دارم!

 

از اينكه بودم و اصغر ز نيزه مي افتاد

غرور له شده و آه شعله ور دارم

 

دلم گرفته از اينكه نشد درآن ايام

ز روي دست رقيه طناب بردارم

 

**************************

 

محمود ژوليده

 

من بر فلك امامم من بر ملك شهودم

ذكر عَلَي الدَّوامم من معني سجودم

 

هم شاهد قيامم   هم شاهد قعودم

هم مظهر وجودم  هم مُظهر وجودم

 

نور شهود و غيبم   آئينه قلوبم

من باقر العلومم  من كاشف الكروبم

 

من حجت خدايم تفسير هل اتايم

دلبند مرتضايم  فرزند مصطفايم

 

نور دل حسينم  سجاد را عطايم

من يادگار درد و غم هاي كربلايم

 

تاريخ كربلا را بايد ز من بجوييد

گاهي ميان روضه از قول من بگوييد

 

من چار ساله بودم  ديدم غم و بلا را

مي ديدم از مدينه تا شام ابتلا را

 

كس همچو من نديده مظلوم مبتلا را

تصوير زنده ديدم اوضاع كربلا را

 

من ديده ام خدا را پامال سمّ مركب

رأس ز تن جدا را در پيش چشم زينب

 

ديدم به روي نيزه هجده سر بريده

در قتلگاه ديدم يك حنجر دريده

 

خورشيد كاروان را ديدم به اشك ديده

ديدم كه از جسارت رنگ عمو پريده

 

بر ناقه هاي عريان بريان دل زنان بود

چشمان غيرت ما گريان بانوان بود

 

من ديده ام هجوم دشمن به دختران را

از خيمه ها فرار اطفال و مادران را

 

با بوته ها هم آغوش ، جان داده خواهران را

بر نيزه هاي خونين رأس برادران را

 

با نيزه آشنايم با تازيانه همدم

با كعب نِي انيسم با آه و ناله مَحرم

 

من در تمام اين راه در سوز و آه بودم

با اشك و آه حسرت غرق نگاه بودم

 

همراه عمه زينب در قتلگاه بودم

در حلقه هاي آتش در خيمه گاه بودم

 

ماتم كشيده ام من ، سيلي چشيده ام من

تهمت شنيده ام من ، بس داغ ديده ام من

 

منزل به منزل از غم مُردم در اين اسارت

از بس به عمه هايم شد از جفا جسارت

 

روحيه لطيفم خورد از ستم خسارت

گاهي لباس و گاهي رفت آبرو به غارت

 

دشمن به بي حيايي بر عمه، در حضورم

با تهمت كنيزي زد لطمه بر غرورم

 

خواهد پيام ما را هر كس دهد به عالم

ياد غم و بلا را بايد كند دمادم

 

حتي كند منا را ماتم سراي اين غم

جوييد كربلا را در خيمه محرّم

 

ياري كنيد ما را با روضه هاي غربت

گاهي كنار پرچم گاهي كنار تربت

 

از وبلاگ حاج محمود ژوليده

 

**************************

 

غلامرضا سازگار

 

اي دوّمين محمد و اي پنجمين امام

از خلق و از خداي تعالي تو را سلام

 

چشم و چراغ فاطمه خورشيد هفت نور

روح و روان احمد و فرزنـد چـار امــام

 

آن هفت نور، روشني چشم هفت اب

آن چار امام خود پدر اين چهار امام

 

وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار

نام تو را نبرده نبي جز به احترام

 

هم ساكنان عرش به پايت نهاده رخ

هم طايران سدره به دستت هميشه رام

 

حكم خدا به همّت تو گشته پايدار

دين نبي به دانش تو مانده مستدام

 

با آن همه جلال و مقامي كه داشتي

ديدي ستم ز خصم ستمگر علَي الدّوام

 

گه ديد چشم پاك تو بيداد از يزيد

گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام

 

گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن

سوزند از براي تو هر لحظه خاص و عام

 

گاهي به دشت كرب و بلا بوده اي اسير

گاهي به كوفه بر تو ستم شد گهي به شام

 

خواندند سوي بزم يزيدت بدان جلال

بردند در خرابه ي شامت بدان مقام

 

گه كف زدند اهل ستم پيش رويتان

گه سنگ ريختند به سرهايتان ز بام

 

راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون

آندم كه گشت عمر تو از زهر كين تمام

 

داريم حاجتي كه ز لطف و عنايتي

بر قبر بي چراغ تو گوئيم يك سلام

 

«ميثم» هماره وصف شما خاندان كند

اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين كلام

 

**************************

 

عاقبت آه كشيـدم نفس آخر را

نفس سوخته از خاطره اي پرپر را

 

روضه خواني مرا گرم نمودي امشب

روضه ي آنهمه گل، آنهمه نيلوفر را

 

آخرين حلقه ي شبهاي محرّم هستم

شكر، اي زهر نديدم سحـري ديگر را

 

باورم نيست هنوز آنچه دو چشمم ديده است

باورم نيست تماشاي تني بي سر را

 

باورم نيست غروب و حرم و آتش و دود

ديـدن ســوختن چارقـد دختر  را

 

غارت خود و علم، غارت گهواره و مشك

غـارت پيرهـن و غـارت انگشتر را

 

ذوالجناحي كه ز يالش به زمين خون مي ريخت

نيـزه هايي كه ربـودند سر اصـغر را

 

آه در گوشه ي ويرانه كه دق مرگ شديم

تا كه همبازي من زد نفس آخر را

 

كمك عمّه شدم تا بدنش خاك كنيم

بيـن زنجير نهـان كرد تني لاغــر را

 

چنگ بر خاك زدم تا كه به رويش ريزم

سرخ ديدم بدنش... تكّه اي از معجر را

 

حسن لطفي

 

**************************

 

صداي صاعقه آمد كه در هوا زده بود

گمان كنم كه خدا مرد را صدا زده بود

 

به خنده ي دم آخر كمي تسلي داد

به جبرئيل كه از غصه، ضجه ها زده بود

 

كسي كه پيكره نيمه جان او آن شب

به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود

 

در اين ميانه، عطش؛ اين حقيقت مكشوف

به بوم زندگي اش رنگ نينوا زده بود

 

عجيب بود كه با حال تشنگي، به سرش

هواي نعل و سم اسب و بوريا زده بود

 

و ديد او سر شش ماهه را در آن اثنا

كه ناشيانه كسي روي نيزه ها زده بود

 

دلش رضا نشد از آن كسي كه عاشورا

به عمه زينب او حرف ناسزا زده بود

 

هزار سال پس از او ميان شعر، كسي

گريز روضه خود را به كربلا زده بود...

 

پيمان طالبي

 

**************************

 

هزار خاطره ي غم نمي رود از ياد

غروب سرخ محرم نمي رود از ياد

 

به گاهواره ي خالي اصغرم سوگند

رباب و خيمه ي ماتم نمي رود از ياد

 

فرات بود و عطش بود و كودكان حرم

خروش غيرت زمزم نمي رود از ياد

 

دمي كه هستي زينب ز روي زين افتاد

همان مصيبت اعظم نمي رود از ياد

 

به دشت دختر و زنها برهنه پا و دوان

بدون ياور و محرم ، نمي رود از ياد

 

به شام بر سر ما سنگ مي زدند از بام

بلاي شهر جهنم نمي رود از ياد

 

به شهر شام ، به بزم يزيد ، بين طشت

سر شكسته و درهم نمي رود از ياد

 

رضا رسول زاده

 

**************************

 

من از تبار باقرم مردم بدانيد

دل بيقرار باقرم مردم بدانيد

مست و خمار باقرم مردم بدانيد

امروز يار باقرم مردم بدانيد

فردا كنار باقرم مردم بدانيد

 دست از غم او تا قيامت برندارم

 

اي كهكشانها آسمانها در مدارت

عرش خدا عزّ و جلّ بيقرارت

ختم رسل كرده سلامش را نثارت

بيچاره تر از من نداري در كنارت

دارم درون سينه ام شوق زيارت

 كي مي شود سر بر مزار تو گذارم

 

اي ابتداي روضه ها از خانه تو

اي هيأت عشاق در كاشانه تو

قلب تمام قدسيان ديوانه تو

بار تمام صحنه ها بر شانه تو

شد خانه آباد من ويرانه تو

 من حاجتي جز مردن از عشقت ندارم

 

شكر خدا امشب پريشان تو هستم

مانند زهرا ديده گريان تو هستم

بيچاره ي آن قبر ويران تو هستم

تقدير بوده اينكه حيران تو هستم

من مرده بوي گريبان تو هستم

 پس كي غم تو مي كشد بر روي دارم

 

 امشب تفأل مي زنم بر چشمهايت

مثل مزارت مانده خلوت روضه هايت

عيبي ندارد روضه مي گيرم برايت

جاني كه دارم جان من آقا فدايت

آتش زده زهر جفا بر دست و پايت

اي كاش پاي غصه هايت جان سپارم

 

اي سوز آه سينه تو آسمان سوز

بر ما عطا فرما كمي اي مهربان سوز

قبر خرابت روضه اي داغ و نهان سوز

اي خاطرت آزرده از يك ظهر جانسوز

بر چشمهايت چند عكس خانمانسوز

 امشب بياد خاطراتت لاله زارم

 

 قوم پيمبر را همه گمراه ديدي

آنچه نديده هيچ چشمي آه ديدي

در بين آتش ذكر يا الله ديدي

چندين ستاره در مدار ماه ديدي

يك يوسف بي سر ميان چاه ديدي

 مي گفتي از اين غم هماره بيقرارم

 

**************************

 

مردي از خانوادهٔ خورشيد

امتداد غم امام شهيد

 

انعكاس صداي عاشوراست

روضه هاي غروب مناست

 

مرد سجاده، مرد نافله ها

مرد شب زنده دار قافله ها

 

مردي از جنس آيه تطهير

خستگي هاي بردن زنجير

 

**************************

 

هفتم ماه است و بايد چشم ها گريه كنند

پا به پاي روضه هاي هل اتي گريه كنند

 

اين قبيله بي نياز از روضه خواني منند

كه فقط كافي است گويم كربلا گريه كنند

 

با همين گريه است كه يك چند روزي زنده اند

پس چه بهتر اينكه بگذاريم تا گريه كنند

 

حال كه گريه كن مردي ندارد اين غريب

لااقل زن­ها برايش در منا گريه كنند

 

هر زماني كه ميان خانه روضه مي گرفت

امرش اين بود اهل خانه با صدا گريه كنند

 

با سكينه مي نشيند شيعتي سر مي دهد

آه جا دارد تمام آب ها گريه كنند

 

چشم او شام غريبان ديده بين شعله ها

عمه هايش در هجوم اشقياء گريه كنند

 

ياد دارد كعب ني هايي كه مانع مي شدند

چشم هاي زخم آل مصطفي گريه كنند

 

در قفاي ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه

انبياء را ديد با خير النساء گريه كنند

 

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم

يا شوند آزاد از زنجير يا گريه كنند

 

ياد موي خاكي همبازي اش تا ميكند

دخترانش مو پريشان اي خدا گريه كنند

 

جواد حيدري

**************************

 

از سوز زهر پيكرم آتش گرفت و سوخت

يارب ز پاي تا سرم آتش گرفت و سوخت

 

مسمومم و زبانه كشد شعله از تنم

از اين شراره بسترم آتش گرفت و سوخت

 

من يادگار كرب و بلايم كه روز و شب

با روضه هاش خاطرم آتش گرفت و سوخت

 

مي سوخت بين تب تن بابا به خيمه ها

صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت

 

هنگامه ي غروب كه غارت شروع شد

هر كس كه بود در حرم آتش گرفت و سوخت

 

يك زن نمانده بود كه شعله به تن نداشت

چادر نماز مادرم آتش گرفت و سوخت

 

خنده دگر نديد كسي بر لب رباب

تا جاي خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت

 

در كوفه تا كه رأس حسين شهيد را

ديدم به نيزه ، حنجرم آتش گرفت و سوخت

 

آتش به جان آل پيمبر شد آشنا...

از آن زمان كه مادرم آتش گرفت و سوخت...

 

 رضا رسول زاده

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.