اخلاق امام باقر عليه السلام

وبلاگ خبري،مذهبي،اجتماعي،فرهنگي

اخلاق امام باقر عليه السلام

۵۸ بازديد

بقيع اخلاق امام باقر عليه السلام

مردي از اهل شام در مدينه ساكن بود و به خانه‏ي امام بسيار مي‏آمد و به آن گرامي مي‏گفت: «...در روي زمين بغض و كينه ‏ي كسي را بيش از تو در دل ندارم و با هيچكس بيش از تو و خاندانت دشمن نيستم!

و عقيده ‏ام آنست كه اطاعت‏ خدا و پيامبر و امير مؤمنان در دشمني با توست،اگر مي‏بيني به خانه‏ي تو رفت و آمد دارم بدان جهت است كه تو مردي سخنور و اديب و خوش بيان هستي!»در عين حال امام عليه السلام با او مدارا مي‏فرمود و به نرمي سخن مي‏گفت.چندي بر نيامد كه شامي بيمار شد و مرگ را رويا روي خويش ديد و از زندگي نوميد شد،پس وصيت كرد كه چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نيمه رسيد و بستگانش او را تمام شده يافتند،بامداد وصي او به مسجد آمد و امام باقر عليه السلام را ديد كه نماز صبح به پايان برده و به تعقيب نشسته است،و آن گرامي همواره چنين بود كه پس از نماز به ذكر و تعقيب مي‏پرداخت.
عرض كرد:آن مرد شامي به ديگر سراي شتافته و خود چنين خواسته كه شما بر او نماز گزاريد.
فرمود:او نمرده است...شتاب مكنيد تا من بيايم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجديد فرمود و دو ركعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ي شامي آمد و بر بالين او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانيد و پشتش را به ديوار تكيه داد و شربتي طلبيد و به كام او ريخت و به بستگانش فرمود غذاهاي سرد به او بدهند و خود بازگشت.
ديري بر نيامد كه شامي شفا يافت و به نزد امام آمد و عرض كرد:
«گواهي مي‏دهم كه تو حجت‏خدا بر مردماني ...»
«محمد بن منكدر»-از صوفيان آن روزگار-مي‏گويد:
در روز بسيار گرمي از مدينه بيرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين را ديدم-همراه با دو تن از غلامانشان-يا دو تن از دوستانش-از سركشي به مزرعه ‏ي خويش باز مي‏گردد با خود گفتم:مردي از بزرگان قريش در چنين وقتي در پي دنياست!بايد او را پند دهم.
نزديك آمدم و سلام كردم،امام در حالي كه عرق از سر و رويش مي‏ريخت‏ با تندي پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت ‏بدارد آيا شخصيتي چون شما در اين هنگام و با اين‏حال در پي دنيا مي‏رود!اگر در اين حالت مرگ در رسد چه مي‏كني؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت ‏خداوند خواهم بود زيرا من بدينوسيله خود را از تو و ديگر مردمان بي نياز مي‏سازم،از مرگ در آنحالت ‏بيمناكم كه سرگرم گناهي باشم.
گفتم:رحمت‏ خدا بر تو باد،مي‏ پنداشتم كه شما را پند مي‏دهم اما تو مرا پند دادي و آگاه ساختي

بقيع اخلاق امام باقر عليه السلام

مردي از اهل شام در مدينه ساكن بود و به خانه‏ي امام بسيار مي‏آمد و به آن گرامي مي‏گفت: «...در روي زمين بغض و كينه ‏ي كسي را بيش از تو در دل ندارم و با هيچكس بيش از تو و خاندانت دشمن نيستم!

و عقيده ‏ام آنست كه اطاعت‏ خدا و پيامبر و امير مؤمنان در دشمني با توست،اگر مي‏بيني به خانه‏ي تو رفت و آمد دارم بدان جهت است كه تو مردي سخنور و اديب و خوش بيان هستي!»در عين حال امام عليه السلام با او مدارا مي‏فرمود و به نرمي سخن مي‏گفت.چندي بر نيامد كه شامي بيمار شد و مرگ را رويا روي خويش ديد و از زندگي نوميد شد،پس وصيت كرد كه چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نيمه رسيد و بستگانش او را تمام شده يافتند،بامداد وصي او به مسجد آمد و امام باقر عليه السلام را ديد كه نماز صبح به پايان برده و به تعقيب نشسته است،و آن گرامي همواره چنين بود كه پس از نماز به ذكر و تعقيب مي‏پرداخت.
عرض كرد:آن مرد شامي به ديگر سراي شتافته و خود چنين خواسته كه شما بر او نماز گزاريد.
فرمود:او نمرده است...شتاب مكنيد تا من بيايم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجديد فرمود و دو ركعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ي شامي آمد و بر بالين او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانيد و پشتش را به ديوار تكيه داد و شربتي طلبيد و به كام او ريخت و به بستگانش فرمود غذاهاي سرد به او بدهند و خود بازگشت.
ديري بر نيامد كه شامي شفا يافت و به نزد امام آمد و عرض كرد:
«گواهي مي‏دهم كه تو حجت‏خدا بر مردماني ...»
«محمد بن منكدر»-از صوفيان آن روزگار-مي‏گويد:
در روز بسيار گرمي از مدينه بيرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين را ديدم-همراه با دو تن از غلامانشان-يا دو تن از دوستانش-از سركشي به مزرعه ‏ي خويش باز مي‏گردد با خود گفتم:مردي از بزرگان قريش در چنين وقتي در پي دنياست!بايد او را پند دهم.
نزديك آمدم و سلام كردم،امام در حالي كه عرق از سر و رويش مي‏ريخت‏ با تندي پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت ‏بدارد آيا شخصيتي چون شما در اين هنگام و با اين‏حال در پي دنيا مي‏رود!اگر در اين حالت مرگ در رسد چه مي‏كني؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت ‏خداوند خواهم بود زيرا من بدينوسيله خود را از تو و ديگر مردمان بي نياز مي‏سازم،از مرگ در آنحالت ‏بيمناكم كه سرگرم گناهي باشم.
گفتم:رحمت‏ خدا بر تو باد،مي‏ پنداشتم كه شما را پند مي‏دهم اما تو مرا پند دادي و آگاه ساختي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.